روستای سرآب بیز

روستای سرآب بیز


حکایت بازگشت نور و انتظار دیدگان مسرور


ایام فرخنده دهه فجر انقلاب اسلامی ، سراسر شور ، سرور و خاطره است. این روزهای پاک ، بهانه مقدسی است تا بار دیگر آن خاطرات جذاب مرور شود و حال و هوای آن روزها در یادها زنده گردد .

آن روزها، بلکه ساعتها، سرتاپا شور و شعور بود و حفظ شیرینی و برانگیزانندگی این خاطره‌ها ی دوست داشتنی در حافظه‌ى تاریخ و براى نسلهاى آینده، یکى از عمده‌ترین وظائف یاران و علاقه مندان انقلاب است .

در این مجال محترم و مقدس خاطراتی دلچسب از زبان رهبر فرزانه انقلاب برای شما برگزیده ایم تا با این یار دیرین انقلاب در تکرار حوادث ماندگار انقلاب و احوال روحانی بنیان گذار آن و مردم غیور و موحد ایران اسلامی همدم و همراه شویم .

این خاطرات در خود درس های خواندنی ، قابل تامل و روح پرور دارد و ما را در گذار سال های نه چندان دور به فکر فرو می برد . این هدیه ارزشمند پیش کش شما دوستداران حقیقی انقلاب .


نیروی هوایی در آبی آسمان رهایی

من فراموش نمیکنم؛ در خیابان ایران، نزدیک به مقر امام عزیز و عظیم و بزرگوار – این بنده‌ى صالح خدا – آنجائى که آن روز دل همه‌ى ایران در آنجا میتپید و همه‌ى عاطفه‌ها و روحها از سراسر کشور به آنجا پر میکشید؛ آنجائى که همه‌ى مردمى که در سراسر دنیا از حادثه‌ى ایران اندک خبرى داشتند – همه‌ى محافل سیاسى، همه‌ى قدرتهاى بزرگ، همه‌ى دولتهاى مستضعف، همه‌ى روشنفکران، همه‌ى علاقه‌مندان به اسلام، همه‌ى انقلابیون عالم – متوجه بودند ببینند آنجا چه می گذرد؛ آن محلى که مخصوص تبلیغات مربوط به آن روزها بود؛ خبر دادن به مردم و توجیه ذهنهاى مردم، که ما به آن می گفتیم دفتر تبلیغات، و بنده آنجا مشغول کار بودم، دیدم یک همهمه‌ى فوق‌العاده‌اى است. نگاه کردم؛ از حیرت به یک حالتى دچار شدم که واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همه‌ى حوادثى که تا آن روز بنده دیده بودم – یا از بیشتر آنها – حیرت‌انگیزتر بود. دیدم عده‌ى کثیرى از پرسنل نظامى نیروى هوائى در گروه‌هاى منظم و صف‌کشیده، کارتهاى شناسائى‌شان را در آوردند سر دست گرفتند و آشکارا و با شجاعت دارند به طرف بیت امام راهپیمائى میکنند همه عکس این را انتظار میبردند، همه غیر از این را تصور میکردند؛ خیال میکردند که نظامى‌ها در مقابل مردم، در حساسترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد؛ اما حقیقت غیر از این بود و این برادران ملت و فرزندان ملت و بزرگ‌شدگان آغوش ملت که جزو مردم بودند، معلوم بود که سرنوشتشان جز همکارى با مردم و قرار گرفتن در کنار مردم، چیز دیگرى نخواهد بود. البته آن سران مزدور یا افراد پست و ضعیف و بى‌ارزشى که نمیتوانستند قدر آغوش گرم مردم را بفهمند، یا مقاومت می کردند، یا می گریختند، یا کارشکنى می کردند، یا لااقل حضور پیدا نمی کردند؛ اما عناصر مؤمن و قاطع – این جوانها، این آگاه‌ترها – دلشان با مردم بود. حالا از همه هم شجاع‌تر و گستاخ‌تر برادران نیروى هوائى بودند که آمده بودند حساسترین کار را انجام بدهند؛ یعنى آمده بودند در مقابل امامشان و رهبرشان رژه بروند، اعلام وفادارى کنند و بگویند فرمانده ما شما هستید. این حادثه به قدرى عجیب و هیجان‌انگیز بود که اینها بى‌اختیار همه را به دنبال خودشان راه مى‌انداختند.

من با عجله رفتم در مقر امام در دبستان علوى، که فاصله‌ى کوتاهى داشت با آنجائى که ما بودیم. آمادگى‌هائى به وجود آمد و امام عزیز ایستادند و این جوانها، این دلاورها، این سلحشورها آمدند در مقابل امام رژه رفتند و امام با همان ایمان و باورى که همیشه از اول شروع نهضت به مسئولیت خود و به نقش خود در اداره‌ى این انقلاب و این ملت داشتند، از اینها رژه گرفتند؛ آنها را نصیحت کردند، به آنها دل دادند، به آنها شجاعت دادند، پرچم آنها را امضا کردند؛ طومارى نوشته بودند، آن را تحویل گرفتند و براى آنها دعا کردند و آنها رفتند و این کمر دستگاه را شکست؛ دستگاه احساس کرد بى‌پشت و پناه شده. تنها امید آن نظامى که جز با سرنیزه و زور نمیتواند حکومت کند، چیست؟ جز نیروهاى نظامى؟ به مردم که اتکائى نداشتند. اما نیروهاى نظامى هم با این صراحت و با این قاطعیت در خدمت مردم قرار گرفتند و ما خدا را شکر میکنیم که نیروى هوائى و همه‌ى ارتش جمهورى اسلامى ایران امتحان خوبى به مردم دادند.»
بخشى از خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران‌ به امامت حضرت آیةاللَّه خامنه‌اى‌ 19/11/1363


خدمت مخلصانه ، سفارشی ماندگار

نوشته‌ی زیر بخشی از یاداشت آیت‌الله خامنه‌ای و مربوط به جلسات سران قوا در تاریخ چهارشنبه ۱۳۶۵/۵/۲۲ (دو روز قبل از روز عرفه سال ۱۴۰۷) است
دیشب در جلسه [‌سران قوا] که منزل احمد آقا بود امام آمدند. حالشان بحمدالله خوب بود. علاوه بر صحبت درباره‌ی موشک اخیر ما و خبرهای حول و حوش آن، من به محرومیت ما چند نفر ار جلسه‌های معنوی و عرفانی امام علی‌رغم جلسات متعدد با ایشان اشاره کردم. گفتم لازم است ماها را نصیحت کنید و تعلیم بدهید.

امام همان شکسته نفسی‌های همیشگی را تکرار کردند و گفتند نصیحت اینست که مثل من عمرتان به خسران و بطالت نگذرد. روی اخلاص تکیه کردند و گفتند شماها در خدمت اسلامید فقط مراقب اخلاص باشید.

گفتم همین نقطه‌ی اصلی اشکال است و برای پیدا کردن اخلاص باید نصیحت شویم. باز امام روی اینکه من هم چیزی ندارم و اینجا هم خبری نیست و امثال آن تکیه و شکسته نفسی می‌کردند. آشکارا نشانه‌های تواضع حقیقی را در چهره و حرکات امام مشاهده کردم.


کلام گرم امام و بارقه های امید

آنچه درپی می‌آید خاطره‌ای است که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۷۰ و در هنگام بازدید از منزل حضرت امام خمینی(ره) در قم آن را روایت کرده‌اند .

روز دوم فروردین سال ۴۲ مثل همین حالا در مقابل چشمم قرار دارد…
بعد از قضایاى مدرسه‌ى فیضیه و آن حوادث کذایى، اولِ شب خودمان را با دوستان به این‌جا رساندیم – چون همه از این خانه نگران بودند که چه خواهد شد – از آن درِ حیاط کوچک وارد شدیم و دیدیم که ایشان آن گوشه‌ى حیاط ایستاده‌اند و مشغول اقامه‌ى نماز مغرب و عشا هستند و جمعى هم با ایشان مشغول نمازند. آن‌چنان طمأنینه‌یى در وجود ایشان بود که هر اضطرابى را تمام مى‌کرد؛ اصلاً کأنه هیچ حادثه‌یى اتفاق نیفتاده است؛ واقعاً مثل کوه استوار ایستاده بودند و مشغول نماز بودند؛ بعد هم از آن پله‌ها بالا آمدند و به اتاق دست چپ تشریف بردند و نشستند؛ طلبه‌ها هم ریختند که بیانات ایشان را بشنوند.

از جمله‌ى حرفهاى ایشان در آن روز – که عین شدت اختناق و تسلط دستگاه ستمگر بود – این بود که گفتند اینها خواهند رفت و شماها خواهید ماند و ما از این سخت‌ترش را هم دیده‌ایم؛ تحمل و ایستادگى کنید. این براى ما درس امید است. حقیقتاً استقامت ایشان در مقابل شداید و امیدشان به آینده این بود؛ و همین است که امروز هم مى‌تواند ملت ما را پیش ببرد؛ یعنى امید به آینده و ایستادگى در مقابل مشکلات. ایشان درس عملى و عینىِ این را دادند و راهشان این راه بود.

بیانات به هنگام بازدید از منزل حضرت امام خمینى(ره) در قم 1/12/1370


قلّک های بی ریا و چشم های خدا بین

آنچه می‌خوانید، روایت رهبر معظم انقلاب است از منقلب‌شدن حضرت امام خمینی (ره) با مشاهده کمک دانش‌آموزان برای امور دفاع مقدس؛ از سوی پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای منتشر می‌شود.

او براى خودش عنوان و بهره‌یى قایل نبود. آن دستى که توانسته بود تمام سیاستهاى دنیا را با قدرت خویش تغییر دهد و جابه‌جا کند، آن زبان گویایى که کلامش مثل بمب در دنیا منفجر مى‌شد و اثر مى‌گذاشت، آن اراده‌ى نیرومندى که کوههاى بزرگ در مقابلش کوچک بودند، هر وقت از مردم صحبت مى‌شد، خودش را کوچکتر مى‌انگاشت و در مقابل احساسات و ایمان و شجاعت و عظمت و فداکارى مردم سر تعظیم فرود مى‌آورد و خاضعانه مى‌گفت: مردم از ما بهترند. انسانهاى بزرگ همین‌گونه‌اند. آنها چیزهایى را مى‌بینند که دیگران نمى‌توانند و یا نمى‌خواهند رؤیت کنند. گاهى در مقابل کارهایى که به نظر مردم معمولى مى‌آید، آن روح بزرگ و آن کوه ستبر تکان مى‌خورد و مى‌لرزید.
هنگام جنگ، بچه‌هاى مدرسه در نماز جمعه‌ى تهران، قلک‌هاى خود را شکسته بودند و پولهایش را براى جنگ هدیه کرده بودند. فرداى آن روز که خدمت امام(ره) رسیده بودم، ایشان را در حالى که چشمهاى خدابینش از اشک، پُر شده بود، دیدم؛ به من فرمودند: کار این بچه‌ها را دیدى؟…
به قدرى این کار به نظرش عظیم آمده بود که او را متأثر ساخته بود..
سخنرانى در مراسم جمعی از مردم مشهد، کارکنان نهضت سواد آموزى و مسؤولان وزارت نیرو 8/4/1368


یک سرمشق نیکو

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در خطبه‌های نماز جمعه تهران، در تبیین ویژگی‌های اخلاقی حضرت امام خمینی به ذکر خاطره‌ای از ایشان پرداختند که در زیر می‌آید:

من میخواهم عرض بکنم به جوانان عزیزمان، جوانهاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، که حرف میزنند، مینویسند، اقدام میکنند؛ کاملاً رعایت کنید. اینجور نباشد که مخالفت با یک کسى، ما را وادار کند که نسبت به آن کس از جاده‌ى حق تعدى کنیم، تجاوز کنیم، ظلم کنیم؛ نه، ظلم نباید کرد. به هیچ کس نباید ظلم کرد.

من یک خاطره از امام نقل کنم. ما یک شب در خدمت امام بودیم. من از ایشان پرسیدم نظر شما نسبت به فلان کس چیست – نمیخواهم اسم بیاورم؛ یکى از چهره‌هاى معروف دنیاى اسلام در دوران نزدیک به ما، که همه نام او را شنیدند، همه میشناسند – امام یک تأملى کردند، گفتند: نمی شناسم. بعد هم یک جمله‌ى مذمت‌آمیزى راجع به آن شخص گفتند. این تمام شد.

من فرداى آن روز یا پس‌فردا – درست یادم نیست – صبح با امام کارى داشتم، رفتم خدمت ایشان. بمجردى که وارد اتاق شدم و نشستم، قبل از اینکه من کارى را که داشتم، مطرح کنم، ایشان گفتند که راجع به آن کسى که شما دیشب یا پریشب سؤال کردید، «همین، نمیشناسم». یعنى آن جمله‌ى مذمت‌آمیزى را که بعد از «نمی شناسم» گفته بودند، پاک کردند.
ببینید، این خیلى مهم است. آن جمله‌ى مذمت‌آمیز نه فحش بود، نه دشنام بود، نه تهمت بود؛ خوشبختانه من هم بکلى از یادم رفته که آن جمله چه بود؛ یعنى یا تصرف معنوى ایشان بود، یا کم‌حافظگى من بود؛ نمیدانم چه بود، اما اینقدر یادم هست که یک جمله‌ى مذمت‌آمیزى بود. همین را ایشان آن شب گفتند، دو روز بعدش یا یک روز بعدش آن را پاک کردند؛ گفتند: نه، همان نمیشناسم.
ببینید، اینها اسوه است؛ لقد کان لکم فى رسول‌اللَّه اسوة حسنة
احزاب، آیه ۲۱: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا: برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکوئی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد میکنند.


زلال کلام امام و جان تشنه جهانیان

آنچه در پی می‌آید یکی از خاطرات آیت‌الله خامنه‌ای است که پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در آستانه سالروز رحلت حضرت امام (ره) منتشر کرده است:

در اوایل انقلاب، من خودم به هند رفتم و تقریباً به مراکز فرهنگی، سیاسی این کشور سر زدم. هر جا که پا گذاشتم، دیدم که انقلاب و امام پیش از ما آنجاست! ما که رفتیم، مردم ما را تحویل گرفتند؛ چون نماینده‌ی این کانون بودیم؛ نه این که ما به آنجا برویم و مردمی بی‌خبر باشند، آن وقت ما بگوییم چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است. هنوز هم همین طور است. شما در این کشورهایی که نمایندگی نداریم، برای بار اول که وارد می‌شوید، اگر توفیق پیدا کنید که خودتان را به محافل مردمی برسانید، اگر به محافل دانشجویی و روشنفکری و محافل انسانهای متعهد و دلسوز مخلص بروید، می‌بینید که این پیام قبل از شما به آن جا رفته است. من در سفرهایی که در دوره‌های مختلف به جاهای گوناگون داشتم، بلااستثنا در همه‌ی کشورها ـ اعم از کشورهای اسلامی و غیر اسلامی، حتی کشورهای کمونیستی ـ این را دیدم.
سخنرانى در دیدار نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی در خارج از کشور، ۳/۲/۱۳۷۰


مسلخ عشق

آنچه در پی می‌آید یکی از خاطرات آیت‌الله خامنه‌ای از امام خمینی (ره) است که پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در آستانه سالروز رحلت حضرت امام (ره) منتشر کرده است :

معنویت مردم و خانواده‌ى شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه‌ها، امام را به هیجان مى‌آورد. من چند بار گریه‌ى امام را – نه فقط به هنگام روضه و ذکر مصیبت – دیده بودم. هر دفعه که راجع به فداکاریهاى مردم با امام صحبت مى‌کردیم، ایشان به هیجان مى‌آمدند و متأثر مى‌شدند. مثلاً موقعى که در محل نماز جمعه‌ى تهران، قلکهاى اهدایى بچه‌ها به جبهه را شکسته بودند و کوهى از پول درست شده بود، امام(ره) در بیمارستان با مشاهده‌ى این صحنه از تلویزیون متأثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدى این بچه‌ها چه کردند؟ در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه مى‌کنند.

بار دیگر موقعى گریه‌ى امام را دیدم که سخن مادر شهیدى را براى ایشان بازگو کردم: در شهرى سخنرانى داشتم. بعد از پایان سخنرانى، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمى پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف مى‌زند. گفتم راه را باز کنید، تا ببینم این خانم چه‌کار دارد. جلو آمد و گفت: از قول من به امام بگویید بچه‌ام اسیر دست دشمن بود و اخیراً مطلع شدم که او را شهید کرده‌اند. به امام بگویید فداى سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچه‌هاى دیگرم نیز در راه شما شهید شوند.

من به تهران آمدم، خدمت امام رسیدم، ولى فراموش کردم این پیغام را به ایشان بگویم. بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد. برگشتم و مجدداً خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود، براى ایشان نقل کردم. بلافاصله دیدم آن‌چنان چهره‌ى امام درهم رفت و آن‌چنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت، که قلب من را سخت فشرد.
سخنرانى در مراسم بیعت فرماندهان و اعضاى کمیته‌هاى انقلاب اسلامى ۱۸/۳/۶۸


دست خدا و ضمیر امیدوار

در روزهاى سوم چهارم جنگ بود، توى اتاق جنگ ستاد مشترک، همه جمع بودیم؛ بنده هم بودم، مسئولین کشور؛ رئیس جمهور، نخست وزیر – آن وقت رئیس جمهور بنى صدر بود، نخست وزیر هم مرحوم رجائى بود – چند نفرى از نمایندگان مجلس و غیره، همه آنجا جمع بودیم، داشتیم بحث میکردیم، مشورت میکردیم. نظامى ها هم بودند. بعد یکى از نظامى ها آمد کنار من، گفت: این دوستان توى اتاق دیگر، یک کار خصوصى با شما دارند. من پا شدم رفتم پیش آنها. مرحوم فکورى بود، مرحوم فلاحى بود – اینهائى که یادم است – دو سه نفر دیگر هم بودند. نشستیم، گفتیم: کارتان چیست؟ گفتند: ببینید آقا! – یک کاغذى در آوردند. این کاغذ را من عیناً الان دارم توى یادداشتها نگه داشته ام که خط آن برادران عزیز ما بود – هواپیماهاى ما اینهاست؛ مثلاً اف ۵، اف ۴، نمیدانم سى ۱۳۰، چى، چى، انواع هواپیماهاى نظامىِ ترابرى و جنگى؛ هفت هشت ده نوع نوشته بودند. بعد نوشته بودند از این نوع هواپیما، مثلاً ما ده تا آماده ى به کار داریم که تا فلان روز آمادگى اش تمام میشود. اینها قطعه هاى زودْتعویض دارند – در هواپیماها قطعه هائى هست که در هر بار پرواز یا دو بار پرواز باید عوض بشود – میگفتند ما این قطعه ها را نداریم. بنابراین مثلاً تا ظرف پنج روز یا ده روز این نوع هواپیما پایان میپذیرد؛ دیگر کأنه نداریم. تا دوازده روز این نوعِ دیگر تمام میشود؛ تا چهارده پانزده روز، این نوع دیگر تمام میشود. بیشترینش سى ۱۳۰ بود. همین سى ۱۳۰ هائى که حالا هم هست که حدود سى روز یا سى و یک روز گفتند که براى اینها امکان پرواز وجود دارد. یعنى جمهورى اسلامى بعد از سى و یک روز، مطلقاً وسیله ى پرنده ى هوائى نظامى – چه نظامى جنگى، چه نظامى پشتیبانى و ترابرى – دیگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتند: آقا! وضع جنگ ما این است؛ شما بروید به امام بگوئید. من هم از شما چه پنهان، توى دلم یک قدرى حقیقتاً خالى شد! گفتیم عجب، واقعاً هواپیما نباشد، چه کار کنیم! او دارد با هواپیماهاى روسى مرتباً مى آید. حالا خلبانهایش عرضه ى خلبانهاى ما را نداشتند، اما حجم کار زیاد بود. همین طور پشت سر هم مى آمدند؛ انواع کلاسهاى گوناگون میگ داشتند.

گفتم خیلى خوب. کاغذ را گرفتم، بردم خدمت امام، جماران؛ گفتم: آقا! این آقایان فرماندهان ما هستند و ما دار و ندار نظامیمان دست اینهاست. اینها اینجورى میگویند؛ میگویند ما هواپیماهاى جنگیمان تا حداکثر مثلاً پانزده شانزده روز دیگر دوام دارد و آخرین هواپیمایمان که هواپیماى سى ۱۳۰ است و ترابرى است، تا سى روز و سى و سه روز دیگر بیشتر دوام ندارد. بعدش، دیگر ما مطلقاً هواپیما نداریم. امام نگاهى کردند، گفتند – حالا نقل به مضمون میکنم، عین عبارت ایشان یادم نیست؛ احتمالاً جائى عین عبارات ایشان را نوشته باشم – این حرفها چیست! شما بگوئید بروند بجنگند، خدا میرساند، درست میکند، هیچ طور نمیشود. منطقاً حرف امام براى من قانع کننده نبود؛ چون امام که متخصص هواپیما نبود؛ اما به حقانیت امام و روشنائى دل او و حمایت خدا از او اعتقاد داشتم، میدانستم که خداى متعال این مرد را براى یک کار بزرگ برانگیخته و او را وا نخواهد گذاشت. این را عقیده داشتم. لذا دلم قرص شد، آمدم به اینها – حالا همان روز یا فردایش، یادم نیست – گفتم امام فرمودند که بروید همینها را هرچى میتوانید تعمیر کنید، درست کنید و اقدام کنید.

همان هواپیماهاى اف ۵ و اف ۴ و اف ۱۴ و اینهائى که قرار بود بعد از پنج شش روز بکلى از کار بیفتد، هنوز دارد تو نیرو هوائى ما کار میکند! بیست و نُه سال از سال ۵۹ میگذرد، هنوز دارند کار میکنند! البته تعدادى از آنها توى جنگ آسیب دیدند، ساقط شدند، تیر خوردند، بعضیشان از رده خارج شدند، اما از این طرف هم در قبال این ریزش، رویشى وجود داشت؛ مهندسین ما در دستگاه هاى ذى ربط توانستند قطعات درست کنند، خلأها را پر کنند و بعضى از قطعات را على رغم تحریم، به کورى چشم آن تحریم کننده ها، از راه هائى وارد کنند و هواپیماها را سرپا نگه دارند. علاوه بر اینها، از آنها یاد بگیرند و دو نوع هواپیماى جنگى خودشان بسازند. الان شما میدانید که در نیروى هوائى ما، دو نوع هواپیماى جنگى – البته عین آن هواپیماهاى قبلىِ خود ما نیست، اما بالاخره از آنها استفاده کردند. مهندس است دیگر، نگاه میکند به کارى، تجربه مى اندوزد، خودش طراحى میکند – دو کابینه ى براى آموزش و یک کابینه ى براى تهاجم نظامى، ساخته شده. علاوه بر اینکه همانهائى هم که داشتیم، هنوز داریم و توى دستگاه هاى ما هست.

این، توکل به خداست؛ این، صدق وعده ‌ى خداست. وقتى خداى متعال با تأکید فراوان و چندجانبه میفرماید: «و لینصرنّ اللَّه من ینصره»؛ بى گمان، بى تردید، حتماً و یقیناً خداى متعال نصرت میکند، یارى میکند کسانى را که او را، یعنى دین او را یارى کنند – وقتى خدا این را میگوید – من و شما هم میدانیم که داریم از دین خدا حمایت میکنیم، یارىِ دین خدا میکنیم. بنابراین، خاطرجمع باشید که خدا نصرت خواهد کرد.
بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه ولى امر 5/5/1358


سفارش آخرین ، ختم کلام !

آنچه در پی می‌آید یکی از خاطرات آیت‌الله خامنه‌ای از امام خمینی (ره) است که پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در آستانه سالروز رحلت حضرت امام (ره) منتشر کرده است :

بهار سال ۱۳۶۵، روزى را که امام(ره) در بستر بیمارى بودند، فراموش نمى‌کنم. ایشان دچار ناراحتى قلبى شده بودند و تقریباً ده، پانزده روزى در بستر بیمارى بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند سریعاً به آن‌جا بیایید؛ فهمیدم که براى امام(ره) مسأله‌اى رخ داده است. آناً حرکت کردم و پس از چند ساعت طى مسیر، خود را به تهران رساندم. اولین نفر از مسؤولان کشور بودم که شاید حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ایشان حاضر شدم.

روزهاى نگران‌کننده و سختى را گذراندیم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى که نزدیک تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گریه کردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه کردند. بعد چند جمله گفتند که چون کوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بیرون آمدم و آنها را نوشتم.

در آن لحظاتی که امام(ره) ناراحتى قلبى پیدا کرده بودند، ایشان انتظار و آمادگى براى بروز احتمالى حادثه را داشتند، بنابراین مهمترین حرفى که در ذهن ایشان بود، قاعدتاً مى‌باید در آن لحظه‌ى حساس به ما مى‌گفتند. ایشان فرمودند: «قوى باشید، احساس ضعف نکنید، به خدا متکى باشید، «اشدّاء على الکفّار رحماء بینهم» باشید، و اگر با هم بودید، هیچ‌کس نمى‌تواند به شما آسیبى برساند». به نظر من، وصیت سى‌صفحه‌ای امام(ره) مى‌تواند در همین چند جمله خلاصه شود.
سخنرانى در مراسم بیعت ائمه‌ى جمعه‌ى سراسر کشور12/4/1368


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: اسماعیل گشتاسب ׀ تاریخ: پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:امام،میهن،شور انقلابی،دهه فجر،اسماعیل گشتاسب،روستای سرآب بیز, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , sarabiz.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com